مصطفای ما احمدی و روشن بود

یک ملت مگر چه می‌خواهد از خدای خودش غیر از بیداری؟ ملتی که خواب بماند، لگدمال دشمن می‌شود. پس باید بکشند مارا. باید شمشیرها و ترکش‌ها دریابندمان. ما و انقلابمان باید تایید شویم و این خونریزیهاست که موید ماست. بی‌مقدمه بگویم که انتخابات ما ‌آزاد است. در جمهوری اسلامی هر روز و هرلحظه انتخابات آزاد برگزار می‌شود. ما آزادانه زدیم توی دهن فتنه. آزادانه نه دی را خلق کردیم و صدباره ولایت فقیه را دیدیم و پسندیدیم. جمهوری اسلامی یعنی آزادی. فرق حاکم و ولی همین است. حاکم به زور حکومت می‌کند اما ولی دل می‌برد. محسن وزوایی آزادانه از بالای دیوار لانه جاسوسی شیرجه زد در حوض کوثر و پرید توی آغوش سیدالشهداء و بعضی‌های دیگر آزادانه قِل خوردند تَهِ تَهِ اسفل‌السافلین و در اعلی‌علیین سرشکسته شدند. هرکه در هوای جمهوری اسلامی تنفس کند، آزاد است. از این جهت است که خرمشهر را خدا، آزاد کرد. وقتی همه‌ی دنیا بشود جمهوری اسلامی، آنوقت همه آزادند. آن موقع را می‌گویند ظهور.

*********


شهادت آزادانه مصطفای ما را انتخاب کرد. شهادت انتخاب‌کردنی نیست، انتخاب شدنی است. مصطفای ما آزادانه ندای ارجعی را لبیک گفت. همان روزی که در سایت نطنز شهادت خیر می‌کردند. انگار معبر شهادت آنقدرها هم که می‌گویند مثل کانال‌های فکه تنگ نیست و دونفر هم می‌توانند دوش‌به‌دوش هم از آن عبور کنند. همان بود که احمدی روشن و قشقایی با هم از آن رد شدند. احمدی‌روشن امتداد هویزه است. امتداد شکستن حصر آبادان. ادامه مرصاد. با شهادت مصطفی طلائیه به سیدخندان لبخند زد. مصطفی در تهران موقعیت دارد. قتلگاه دارد. فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس المصطفی. احمدی روشن شهید بصیرت است. شهید عمل به هنگام. او را چه به ساکتین و توابین. منتظر خونخواهی نماند چون طاقت سرشکستگی نداشت. چون دلش از توسل نماز جمعه خرداد 88 آقا خون بود. قبلترها اما یک بار مرده بود و زنده شده بود مصطفی. مرده بود آن موقع که بعضی‌ها می‌خواستند غنی‌سازی را تعلیق کنند و ریسمان اجانب را بیندازند گردن بچه‌شیعه‌ها و زنده شده بود وقتی که آقا تمام قامت ندای هیهات منا‌الذله سرداد. مصطفای ما فقط احمدی نبود. روشن هم بود. خیلی‌ها در تاریخ احمدی بودند ولی روشن نبودند. بصیرت نداشتند. با‌احمد بودند اما بعد از احمد خون به دل علی(ع) کردند. با احمد بودند ولی بعد از نبی در را آتش زدند و نشستند پای سقیفه. با احمد بودند اما سال 61 کاری کردند که بی‌احمدها هم دلشان نمی‌آمد. همه شهدای علمی ما احمدی و روشن بودند. احمدی و علوی. احمدی و فاطمی. احمدی و حسینی. ما می‌نازیم به عالم که احمدی روشنمان حسین‌چی بوده است. سینه زن هیئت امام زاده علی‌اکبر(ع). فخر می‌فروشیم به تاریخ که دانشمندان هسته‌ایمان گریه کن علی‌اصغرند و از نیروگاه می‌روند روضه. مصطفای ما همان دانشمندی است که زیر روپوش سفیدش پیراهن مشکی عزای حسین(ع) می‌پوشید و عاقبت با همان پیراهن شهید شد. احمدی روشن دلداده قمر بنی هاشم بود و عاشق علمدار تا آخر خط به ولی وفادار می‌ماند. عاشق علمدار به کلمه مذاکره حساس است و حالش از این کلمه بد می‌شود. گریه کن اباالفضل را چه کار به مذاکره با شمر و یزید و امریکا؟

*********

بسیجی واقعی مصطفای ماست. بسیجی واقعی خوردنیهای بیست و دوم بهمن را با هیچ چیز عوض نمی‌کند. بسیجی واقعی با پدر احمدی روشن عکس دارد نه با آنجلینا جولی. آنکه برای فانوس جشنواره عمار سر و دست می‌شکند واقعا بسیجی است نه آنکه به هوای اسکار در امریکا از این ایالت به آن ایالت می‌دود. برای جنبش سبز احمدی روشن بسیجی واقعی نیست چون از شهادتش چیزی به فتنه‌گران نمی‌ماسد. مصطفای ما شهید است. چون خبر شهادتش را بی بی سی اعلام نکرد. اخبار چهارده جمهوری اسلامی خبرش را آورد. چون به پاس خدمات علمی‌اش نوبل نگرفت. خودش بمب گرفت، پسرش یتیمی و همسرش بیوه‌گی. خون مصطفی سند تایید حزب‌اللهی‌های نسل امروز است و نشان‌دهنده باز بودن دفتر و کتاب شهادت. مصطفای ما شهید است چون به خون غلتیدنش کاخ سفید یزید را لرزاند و آمریکایی‌ها را به خیابان کشاند. انقلاب ما دو اصل نانوشته دارد:

اول اصل نفرت. هرکه در چشم اسرائیلی‌ها منفورتر باشد شهیدتر است. می‌خواهد زنده باشد می‌خواهد نباشد. هرکه اسم و رسم و وصف و عکسش بیشتر روی اعصاب نتانیاهو لی‌لی کند شهید بلندمرتبه‌تریست. ما عاشق این نفرتیم. عاشق این انزوا و وای بر آنها که حرف از محبوبیت جهانی می‌زنند.

دوم اصل خطر. ولایی بودن به ادعا نیست. آنکه برای کاخ سفید و کنگره خطرناک‌تر است ولایی‌تر است. آنکه اسمش ته دل اهالی کاخ سفید را خالی می‌کند با آقاست حتی اگر زیاد هم در بیت عکس نداشته باشد. ما بشکن می‌زنیم که از نظر غربی‌ها خطرناک‌ترین فرد در خطرناک‌ترین کشور جهان حاج قاسم سلیمانی ماست. حاج قاسم ما آخرش دوئل را برد و ژنرال پترائوس را فرستاد تیمارستان نظامی واشنگتن و خدا می‌داند تازگی‌ها چه آشی پخته است برای جان برنان و کابینه این دوره اوباما.

پسر مصطفی این روزها مرد خانه شده است. علیرضا احمدی روشن شاید نداند پدر این روزها کجاست اما خوب می‌داند در غیاب پدر مرد خانه اوست. می‌داند هرجند وقت یکبار که آقا می‌آید سرکشی، باید برود استقبال آقا. البته به سبک خودش! بپرد بغل آقا و دستش را قلاب کند دور گردن او و راهنماییش کند به سمت صندلی و بنشیند روی پایش. بعد هم حرفهای دلش را، همانها را که حتی به مادر هم نگفته و گذاشته تا آقا بیاید، آرام در گوش آقا زمزمه کند.



پدر مصطفی اما این یک سال غوغا به پا کرد. یک تنه شده بود سفیر مصطفی. گرچه سر و صورتش یکباره سفید و چروک و کمرش کمان شد، ولی از پا نیفتاد. با قدم‌های خسته شهر به شهر، دانشگاه به دانشگاه، مسجد و هیئت رفت تا پیام مصطفی را برساند. الحق و الانصاف هم به قیمت جان پدر راه مصطفی دفن نشد نقطه